یک نفر یه روز میاد

مثل اسم خودم اینو می دونم
می دونم که یک نفر یه روز میاد
می دونم که وقتی از راه برسه
هر چی که خوبه
واسه منم می خواد
درا رو وا می کنم
پنجره ها رو می شکنم
مژده ی دیدنشو
تو کوچه ها جار می زنم
وقتی از راه برسه با بوسه ای
قفل این غمستون رو وا می کنه
منو به یه شهر دیگه می بره
با هوای تازه آشنا می کنه
توی این خونه ی دربسته
توی این صندوق سربسته
همه آرزوام گور می شه
میون دیوارای سنگی
میون این همه دلتنگی
شوق زندگی ازم دور می شه
یک نفر داره میاد
دیوارا رو ورداره
یک نفر داره میاد
زندگی رو میاره
تو اونی ، اون یک نفر
ای هم شب تن خسته
می تونی کلید باشی
واسه درای بسته
یک نفر یه روز میاد

روزهای هفته



به تماشای چه اید
ای همه منتظران
نیست در سر هوس بال و پری
نیست در سینه هوای سفری
یک نفر گفت:
که باید برود
کوله بارش را بست
زندگی در چمدانش جا شد
خستگی هایش رفت
...
روزها مثل همند
همه تکرار همند
صبح و ظهر است و غروب
مثل یک بازی خوب
...
چمعه روز شستشوی زندگیست
زندگامی جاریست
آب ها سرشارند
سیب ها پر بارند
عاشقان بیدارند
غصه ها بسیارند
حواب دیدم شاید
قلب ها بیمارند
و گروهی شاید
حرف هایی دارند
خاک پیمانه پیدایش ماست
این حقیقت زیباست
...
گوش کن فردا را
مرد نقاش سخن ها دارد
گفت
شنبه آبیست
روز بعدش سبز است
و دوشنبه زرد است
و سه شنبه طوسی
روز بعدش سرخ و
روز بعدش خاکی
جمعه هم بی رنگ است
روز بی همتا یست
زندگی تکرار است
آخرش تنهایی ست

پوکه متروک

چگونه با تو بگویم چقدر تنها ام
چگونه با تو بگویم چقدر دلتنگم

چگونه با تو بگویم چقدر باروتم
میان پوکه متروک یک تفنگ خراب



طراح